كار گل زار شود گر تو به بازار ايي نرخ يوسف شكند چون تو به بازار ايي
ماه در ابر رود چون تو بر ايي لب بام گل كم از خار شود چون تو به گلزار ايي
شانه زد زلف جوانان چمن باد بهار تا تو پيرانه سر اي دل به سر كار ايي
اي بت لشگري اي شاه من و ماه سپاه سپرانداخته ام هر چه به پيكار ايي
روز روشن به خود از عشق توكردم شب تار به اميدي كه تو ام شمع شب تار ايي
سايه و روشن مهتاب چنانم اشفت كه تو از هر در و ديوار پديدار ايي
چشم دارم كه تو با نرگس خواب الود در دل شب به سراغ من بيدار ايي
خرمن طاعت مسجد رود انروز به باد كه تو از ميكده با اتش رخسار ايي
راستي رشته تسبيح گسستن دارد چون تو ترسا بچه با حلقه زنار ايي
مرده ها زنده كني گر به صليب سر زلف عيسي من به دم مسجد سردار ايي
عمري از جان بپرسم شب بيماري را گر تو يكشب به پپرستاري بيمار ايي
اي كه انديشه ات از حال گرفتاران نيست باري انديشه ز ان كن كه گرفتار ايي
با من اين رفته قضا اي دل ازرده من كه تو ازرده ياران دل ازار ايي
با چنين دلكشي اي خاطره يار قديم حيفم ايد كه تو در خاطر اغيار ايي
لاله از خاك جوانان به در امد كه تو هم شهريارا به سر تربت شهيار ايي
به ياد دوست عزيزش شهيار
سگ ولگرد
پدران ادم
مرده خور ها
محلل
ميهن پرست
مادلن
لاله
كاتيا
حاجي مراد
گجسته دژ
دن ژوان كرج
داوود گوژ پشت
چنگال
بن بست
اينه شكسته
آتش پرست
اسير فرانسوي
عروسك پشت پرده
افرينگان
ابجي خانوم
آب زندگي
مانده از شب هاي دورادور
بر مسير خامش جنگل
سنگچين از اجاقي خرد
اندرو خاكستر سردي
همچنان كاندر غبار اندوده ي انديشه هاي من ملال انگيز
طرح تصويري در ان هر چيز
داستاني حاصلش دردي
روز هاي شيرينم كه با من اشتي داشت،
نقش ناهمرنگ گرديده
سرد گشته، سنگ گرديده
بادم پاييز عمر من كنايت از بهار روي زردي
همچنان كه ماند،از شب هاي دورادور
در مسير خامش جنگل
سنگچيني از اجاقي خرد
اندرو خاكستر سردي
1327
خانه ام ابري است
يكسره روي زمين ابريست با من
از فراز گردنه،خرد و خراب و مست
باد ميپيچد
يكسره دنيا خراب ازوست
و حواس من.
اي ني زن،كه تو را اواي ني برده است دور از ره،كجايي؟
خانه ام ابريست اما
ابر بارانش گرفتهاست
در خيال روز هاي روشنم كز دست رفتند
من به روي افتابم
ميبرم در ساحت دريا نظاره
و همه دنيا خراب و خرد از باد است
و به ره،ني زن كه دايم مينوازد ني،در اين دنياي ابر اندود
راه خود را دارد اندر پيش
1331
ثريا رشك ماه چارده شد نهانش از ديده ي افلاك كردم
كه گلباز بدي بودم كه گل را قرين با خار و با خاشاك كردم
به داغ لاله ام تنها كفن شد گريباني كه از غم چاك كردم
از اين سو بگذر اي ابر بهاري كه من از گريه هم امساك كردم
دل سنگم ببين در باغباني كه پروردم گل و در خاك كردم
اين شعر براي سوگ ثريا كسي كه شهريار را در اين دنياي بي روزن تنها گذاشت و عشق خود را به پول فروخت
نالم از دست تو اي ناله كه تاثير نكردي گرچه او كرد دل از سنگ تو تقصير نكردي
شرمسار توام اي ديده ازين گريه ي خونين كه شدي كور و تماشاي رخش سير نكردي
اي اجل گر سر ان زلف درازم به كف افتد وعده هم گر به قيامت بنهي دير نكردي
واي از دست تو اي شيوي عاشق كش جانم كه تو فرمان قضا بودي و تغيير نكردي
مشكل از گير تو جان در برم اي ناصح عاقل كه تو در حلقهي زنجير جنون گير نكردي
عشق هم دست به تقدير شد و كار مرا ساخت برو اي ابر كه كاري تو به تدبير نكردي
خوشتر از نقش و نگارين من اي كلك تصور الحق انصاف توان داد كه تصوير نكردي
چه غروريست در اين سلطنت اي يوسف مصري كه دگر پرسش حال پدر پير نكردي
شهريارا تو به شمشير قلم در همه افاق به خدا ملك دلي نيست كه تسخير نكردي
شب سرديست و من افسرده
راه دوريست و پايي خسته
ميكنم تنها از جاده عبور
دور ماندن ز من ادم ها
سايه اي از سر ديوار گذشت
غمي افزود مرا بر غم ها
فكر تاريكي و اين ويراني
تا كجا امد
تا با دل من
قصه ساز كند پنهاني............